گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

اولین شب بیخوابی خفن!

سلام بابایی. خوبی عزیزم؟ دیشب از 1 شب تا 8 صبح بیداربودی! ساعت 5 بود که دیگه نتونستیم آرومت کنیم رفتیم خونه مامان بزرگت.اونم تا ساعت 8 داشته تورو راه میبرده که خوابت ببره.دختره بابافرشیدی دیگه! امروزم رفتم موسسه پارسه تا انتخاب رشته برام بکنن. 'گفت احتمال اینکه تهران یاکرج پیام نور قبول بشی بیشتره. بوس بوس ریحانه جون با اون لپای سرخ و سفیدت.
26 ارديبهشت 1392

مبارکه بابافرشید!

ساعت 20:45 روز 22 اردیبهشت تبریییییییییک!! بابافرشیدت مجاز به انتخاب رشته فوق لیسانس شد. با رتبه های 395 و 418 و 7000 وخورده ای (تو 14000 نفر) تو 3 تا گرایش. ازپاقدم تو بوده عزیردلم.ماشاالله. توهم الان شیر خوردی و خوابیدی..بااون لپای به قول مامانت مثل گل رز!قربونت بشم..میترسم امشب تا صبح بیدار باشی و همش بخوای حرف بزنی! آخه روز خواب بودی همش! قربونت بشم...لالا لالایی....بوسبوسبوس..
22 ارديبهشت 1392

شروع روزهای شیرین و پر ماجرا.

ساعت 00:00 بامداد جمعه 20 اردیبهشت ماه. اشتباه نکنم الان بابا 8 روزو نه ساعت و نیمته! الانم رو مبل خوابیدی.آخه امروز کلی مهمونداری کردی! بله. از مهمونات که واسه دیدنت و خوردن و بردن گوشت عقیقت اومده بوندن پذیرایی کردی! چه گوسفندیم بودش! خودم با اصغرآقا رفتیم کشتارگاه. مشکی و حنایی و خیلی شیطون بود.انقدر شیطون که از باسکول دررفت! 46 کیلو بود.کیلویی 11/800 حسابمون کرد. جمعا 540 تومن+ 5 تومن هزینه سلاخی. احیف که دوربین نبرده بودم که باهاش عکس یادگاری بندازم که ببینی.ن شاا... که همیشه سالم و تندرست باشی بابایی. خیلی نازی خوشگلم! عین بابایی هم خوشخواب و خوشخوراکی! وقتی خوابیدی میام لپتو میخورم. بوست میکنم. قربون دستای کوچولوت بشم بااون ناخونای ...
21 ارديبهشت 1392

بومب! به سلامتی ورود ریحانه خانم

ساعت 22 شب روز جمعه 92/2/13 الان تقریبا دوروزه که پیش مائی بابایی...از ساعت 14:10 روز 11 اردیبهشت حساب بکن تاااااااا الان....خیلی شیرین و بانمکیو..وقتی بغلت میکنم و صدای نفساتو میشنوم یه حس خیلی بزرگی بهم دست میده..یه حسی که بهم میگه این دخترته و باید هواشو داشته باشی بابافرشید...مامان بزرگتم از اولین شبی که مامانیت تو بیمارستان بستری شد تا الان که دارم این نوشته ها را برات مینویسم برات زحمت کشیده..هروقتم که بغلت میکنه کلی آروم میشی...قربونت بشم..ماشاالله کلی باهوش و خوشگلی..همچین منودورو برتو با چشای قشنگت نگاه میکنی و که نگو! خیلی بانمکه...ناخونات به مامان بزرگ تهرونیت رفته! ابروهات به بابایی، چشاتم به مامانی (فکر کنم!) خلاصه که قشنگی. ع...
13 ارديبهشت 1392

یه نکته اضافه!

راستی باباوو...قدر مامانو خییییییییییییییییییلی بدون..خیلی برات زحمت کشیده تا دنیا بیای...خیلی درد کشیده بوده....خداروشکر که جفتتون سالم بودین..
11 ارديبهشت 1392

سلام ریحانه جان.خوش اومدی به دنیامون.

ساعت 17:30 روز 11 اردیبهشت ماه. روز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن مبارک..روز میلاد ریحانه خانووووووووووووووووووووووووم من هم خیلی مبارک..بادا بادا مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا. بعله! بالاخره خانومی دیدیمت! ماشاالله..هزارماشاالله....سه کیلو و نیم وزن..سرخ و سفید...خوش چشم و ابرو (فقط نمیدونم چرا منو دیدی خوابیدی بابا!) ..ناخون باریک...خلاصه در یک کلام : دکتر خانوم طلا! خانوم پرستار که آوردت گفت خانوم خیلی ناز داره و تا الان داشته گریه میکرده! منو که دیدی بابا قشنگ آروم شدی...ماشاالله دختر قشنگم..مامان بزرگم دوشبه که پیش تو و مامانیه.خیلی دوست داره...راستی انگشتاتو گذاشتی رو انگشتمو خوابیدی...چه ناز... عکسو فیلماتم دارم آماده میکنم...
11 ارديبهشت 1392

گرفتگی صدای مامانی.

ساعت 22:45 نهم اردیبهشت ماه. ساعاتی دیگه تا به دنیا اومدنت..ساعت 7 صبح مامان توگودرز بستری میشه..یعنی امشب آخرین شبیه که منومامانی 2 تائی هستیم؟فردا اینموقع شدیم 3 تا؟!..هیجان انگیزه..مامان زینب امروز گلودرد شد و سرفه افتاد..یه کم قرص و دوا خورده و قرقره آب نمک و عسل و آبلیمو کرده..بد نیست.تازه از حموم اومده تا فردا تمیز باشه منم میخوام الان برم.منتظرم تا nero نصب بشه و عکساوفیلمارو بریزم دی وی دی و دوربینو خالی کنم..دستگاه بخورو روشن کردم واسه تنفس بهتر مامانی...شیرم گذاشتم بجوشه...یعنی فردا این موقع ریحانه پیش مائی؟.......خیلی قشنگه....پیشاپیش بهت خوش اومد میگم ریحانه جان..راستی میدونی چه زمان عزیزی به دنیا میای ان شاءا...؟ شب ولادت حضرت ف...
9 ارديبهشت 1392

آخرین روزی که تو دل مامانی هستی!

سلام عزیزکم خوبی مامانی؟ الان که دارم این پستو مینویسم اشکام داره عین بارون میریزه الهی بگردم عزیزم چندین ماهه برات ننوشته بودم به دلایلی! الهی قربونت برم ببخشم اگه این چند ماهه تو دلم اذیت شدی خدا خودش میدونه همه توانم برای راحتی تو بود ولی ... مامانی 9ماهه خیلی بهت عادت کرده بودم الان که میخوای از دل مامانی دربیای  دلم برات تنگ میشه یه حسی که نمیتونم بنویسمش 9ماه شریک لحظه لحظه هام بودی تو غم و شادی پیش مامانی موندی باوفای پاک من....از خونم تغذیه کردی و با هوای من نفس کشیدی اصلا و ابداااااااااااااااااااااااااااااااااا مامانیو اذیت نکردی الهی فدات بشم من! تو منو ببخش طفل پاک و معصومم!هدیه بهشتی من که شب عید فطر وجودشو اعل...
9 ارديبهشت 1392

تپش ها بیشتر و بیشتر می شوند...

ساعت 19:15 روز یکشنبه 92/2/8 ...مامانی حدود 4 ساعته که از دکتر برگشته و دکتر صدای قلبتو گوش داده و همه چی میزون بوده.گفته برو تاااااااااااا سه شنبه دهم ساعت 7 صبح.محل دیدار در بیمارستان گودرز یزد. گفته که دهانه رحم 1 سانت بازشده ومامانی هم از موقعی که اومده خونه 1 ساعتی راه رفته تا شرایط برای زایمان طبیعی آسونتر بشه. بابایی هم در زمان پیاده روی مامان در منزل، چرت زد.آخه خسته بود. ازکار ساعت  14:30 مرخصی گرفته بود تا مامانو ببره دکتر علاقه بند. همه چی آرومو میزونو منتظره برای اومدنت بابایی بابا..ریحانه جان..امیدوارم که تو این دنیا بهت خیلی خوش بگذره و روزهای خوبی در پیش رو داشته باشی..الهی آمین.
8 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد